جنگ موته
نقشه حرکت سپاه اسلام از مدینه تا موته | |||||||||
| |||||||||
فرماندهان: | |||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه | |||||||||
نیروها: | |||||||||
سپاه اسلام | سپاه روم |
جنگ موته (به عربی:مُؤتَة) از بزرگترین سریههای تاریخ صدر اسلام که در سال هشتم هجری بین سپاه اسلام و سپاه روم رخ داد.
فرماندهی سپاه اسلام در این جنگ، به ترتیب بر عهده جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه بود که هر سه فرمانده شهید شدند. مسلمانان پس از شهادت سه فرمانده خود و به دلیل اینکه تعداد سپاهیان روم بسیار بیشتر از سپاه مسلمانان بود، با هدایت خالد بن ولید به مدینه عقبنشینی کردند.
موقعیت موته
موته، روستایی است از روستاهای بلقاء در مرزهای شام. این ده در پایین بلقاء و بلقاء پایین دمشق قرار دارد و آن از روستاهای کرک است و از آنجایی که کرک اول استان مؤاب است، باید مؤته را جزو مؤاب به حساب آورد.
علت جنگ
واقدی در مورد علت جنگ روایت میکند: رسول الله (ص) نامهای را به وسیله حارث بن عمیر أزدی لهبی برای پادشاه بُصری فرستاد. او در میانه راه وقتی به موته رسید، شرحبیل بن عمرو غسّانی که حاکم آنجا بود، جلوی حارث را گرفت؛ زیرا گمان میکرد که از فرستادگان رسول خدا (ص) است. برای همین از او پرسید: گویی که از فرستادگان محمد هستی؟ حارث گفت: بله، من فرستاده رسول خدا (ص) هستم. شرحبیل دستور داد که او را بکشند. و این در حالی بود که هیچ پیکی غیر از او به قتل نرسیده بود.
این خبر به اطلاع رسول خدا (ص) رسید و بسیار ناراحت شد و به مردم دستور داد که جمع شوند. گویی که از آنها خواسته بود در لشکرگاه جمع شوند و آنها خارج شدند و در جرف اردو زدند بدون اینکه فرماندهی برای آنها معین کرده باشد.
تعیین فرماندهان
پس از آن که پیامبر اکرم (ص) نماز ظهر را به جای آورد، در جای خود نشست و اصحابش دور او نشستند. در روایت ابان بن عثمان احمری از امام صادق (ع) آمده است که آن حضرت (ص)، جعفر بن ابی طالب را به فرماندهی آنها انتخاب کرد و پس از او زید بن حارثه کلبی و پس از او عبدالله بن رواحه را تعیین نمود و فرمود که اگر عبدالله بن رواحه هم آسیبی دید، مسلمانان خودشان فرماندهی برای خود تعیین کنند... آنگاه رسول خدا (ص) پرچم سفیدی برای آنها که سه هزار نفر بودند، بست.
سخنرانی پیامبر اکرم (ص)
پس از آنکه آماده حرکت شدند، مردم به بدرقه آنها رفتند و با آنها خداحافظی کرده و برایشان دعا کردند و رسول خدا (ص) در خطابهای فرمود: «شما را به تقوی و خیر و نیکی نسبت به مسلمانانی که با شما هستند توصیه میکنم... با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با کسی که به خدا کفر میورزد بجنگید و پیمانشکنی و خیانت نکنید و بچهها را به قتل نرسانید. و هنگامی که با دشمن مواجه میشوی، آنها را به یکی از این امور دعوت کن که اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیر و از آنها دست بکش.
آنها را به اسلام دعوت کن که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کن و آنها را رها کن. سپس آنها را دعوت کن که به دار المهاجرین (مدینه و اطراف آن) مهاجرت کنند که اگر قبول کردند، در سود و زیان مهاجرین شریک هستند؛ امّا اگر اسلام را پذیرفتند و در همان خانه و کاشانه خود باقی ماندند به آنها اطلاع بده که همانند أعراب مسلمان هستند و حکم خدا بر آنها جاری میشود و چیزی از خراج و غنیمت به آنها نمیرسد؛ مگر آنکه در کنار مسلمین به جهاد بپردازند.
اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کن. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیر و دست از ایشان بردار.
و اگر این را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواه و با آنها بجنگ و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و آنها درخواست کردند که بر طبق حکم خدا در مورد آنها عمل کنی، این را نپذیر و بلکه آنها را بر طبق حکم خودت امان بده؛ زیرا نمیدانی که آیا به حکم خدا در مورد آنها دست مییابی یا نه.
و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و درخواست نمودند که آنها را در ذمه خدا و رسولش قرار دهی از آنها نپذیر و بلکه آنها را در ذمه خودت و پدرت و اصحابت قرار بده؛ زیرا اگر که ذمه شما و پدرانتان را بشکنند برای شما بهتر از این است که ذمه خدا و رسولش را بشکنند.
آنگاه رسول خدا (ص) لشکر اسلام را تا ثنیة الوداع بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (ص) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را میبینید که در صومعهها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را میبینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید... و اصلا زنان و بچهها و پیرمردان را نکشید و نخلها را به آتش نکشید و درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
سفارشهای خاص پیامبر (ص)
پس از آنکه عبدالله بن رواحه با رسول خدا (ص) خداحافظی کرد، به او عرض کرد:ای رسول خدا، به من سفارشی بکن که آن را از شما به یادگار داشته باشم. به او فرمود: «تو به زودی وارد سرزمینی میشوی که سجده در آن بسیار کم است، پس سجده خود را زیاد کن» و ساکت شد.
عبدالله گفت: بیشتر بفرمایید ای رسول خدا. فرمود: «در همه حال خدا را به یاد داشته باش که او یاور توست در آنچه که میخواهی».
عبدالله رفت؛ اما دوباره بازگشت و عرض کرد: ای رسول خدا، خداوند فرد است و فرد را دوست دارد! پس سفارشهای خود را به سه برسانید.
فرمود: «ای پسر رواحه، اگر از همه چیز عاجزی، از این عاجز نباش که اگر ده کار بد انجام میدهی یک کار خوب هم انجام بدهی».
ابن رواحه گفت: بعد از این، چیزی از شما سؤال نخواهم کرد و رفت.
در مسیر شام
مسلمانان از مدینه خارج شدند و رفتند تا در وادی القری فرود آمدند. دشمن از مسیر آنها آگاه شد. حاکم مؤته، شرحبیل بن عمرو غسّانی أزدی، قاتل حارث بن عمیر أزدی لهبی به جمعآوری سپاه و تجهیزات پرداخت و طلیعه سپاه خود را به فرماندهی برادرش سدوس به جنگ مسلمانان فرستاد. سدوس کشته شد و او برادر دیگرش وبر بن عمرو را به مقابله فرستاد. او ترسید و به قلعه پناه برد و مسلمانان پیشروی کردند تا در معان در اردن که از سرزمینهای شام بود اردو زدند.
در کتاب أبان بن عثمان آمده است: مسلمانان از تعداد زیاد کفار که از لخم و جذام و بلّی و قضاعه و از عرب و عجم دور هم جمع شده بودند، آگاه شدند. کفار به سوی منطقه مشارف حرکت کردند و فرماندهی آنها را شخصی به نام مالک بن زافله از قبیله بلی بر عهده داشت.
پس از آنکه مسلمانان از محل استقرار کفار آگاه شدند، به مدت دو شب در معان اقامت کردند تا چارهای بیندیشند. برخی گفتند که نامهای به رسول خدا (ص) بفرستیم و او را از تعداد کفار آگاه کنیم تا نیروی کمکی بفرستد و یا فرمان دیگری بفرماید. امّا عبدالله بن رواحه مردم را دلداری داد و گفت: «به خدا قسم، آن چیزی که از آن کراهت دارید، همان چیزی است که برای آن خارج شدهاید و آن را طلب میکنید (شهادت). ما با تکیه بر کثرت افراد و سلاح نمیجنگیم، بلکه با این دینی که خدا ما را بدان مفتخر کرده است میجنگیم. به سوی دشمن بروید که به یکی از دو خوبی دست مییابید: یا به پیروزی و یا به شهادت میرسید!» لشکریان گفتند: ابن رواحه درست میگوید.
مسلمانان حرکت کردند تا در انتهای بلقاء به نزدیکی روستای مشارف رسیدند. در آنجا لشکر هرقل که مرکب از رومیها و اعراب بود، مستقر شده بود. مسلمانان از آنجا به سوی روستای دیگری در منطقه بلقاء پیش رفتند که بدان مؤته گفته میشد. دشمن هم به آنها نزدیک شد تا در روستای موته در مقابل هم قرار گرفتند. مسلمانان آماده شده و صفآرایی کردند. آنها قطبة بن قتاده عذری را به فرماندهی میمنه و عبایة بن مالک انصاری را به فرماندهی میسره انتخاب کردند.
واقدی از ابو هریره روایت میکند: هنگامی که با مشرکان در موته روبرو شدیم، چیزهایی را دیدم که قبل از آن ندیده بودیم. تعداد آنها بسیار زیاد بود و اسلحه و چارپایان و دیباج و حریر و طلای بسیاری به همراه داشتند که چشمانم خیره مانده بود. ثابت بن اقرم به من گفت:ای ابو هریره، تو را چه شده است؟ گویی جمع زیادی را دیدهای؟! گفتم: بله. گفت: اگر در بدر شرکت داشتی میدیدی که ما به واسطه زیادی افرادمان پیروز نشدیم!
از امام صادق (ع) روایت شده است: هنگامی که مشرکان و مسلمانان در موته مقابل همدیگر قرار گرفتند: جعفر بن ابی طالب بر اسب نشسته بود که از آن پیاده شد و آن را پی کرد و او اولین مسلمانی بود که اسب خود را پی کرد.
ابن اسحاق مینویسد: جعفر به جنگ پرداخت در حالی که میخواند: خوشا به حال کسانی که به بهشت نزدیک شوند، بهشتی که پاکیزه است و آب گوارا دارد و همانا عذاب رومیها نزدیک شده است که افرادی کافر و بیاصل و نسب هستند و بر من واجب است که با شمشیرم بر سر آنها بکوبم.
ابن هشام مینویسد: جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست راست گرفته بود که آن را قطع کردند، سپس پرچم را به دست چپ گرفت که آن را هم قطع کردند. سپس آن را با بازوهایش بر سینهاش چسبانید تا او را به شهادت رساندند و در این حال سی و سهساله بود.
واقدی مینویسد: پس از جعفر، زید بن حارثه پرچم را برداشت و به جنگ ادامه دادند و مسلمانان همچنان در صفوف منظم قرار داشتند تا اینکه زید به وسیله ضربه نیزه به شهادت رسید. آنگاه عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت. گویی که او کمی تردید داشت، برای همین خود را سرزنش و نکوهش میکرد و این رجزها را میخواند:
أقسمت یا نفس لتنزلنّه لتنزلنّ او لتکرهنّه...
ای نفس، قسم خوردهام که باید وارد میدان کارزار شوی، وگرنه تو را وادار میکنم!
اگر مردم جمع شدهاند و کمانهای خود را محکم کردهاند، چه شده است که از رفتن به بهشت کراهت داری؟
مدتی که در آرامش به سر بردهای طولانی شده است و آیا جز آب مشک پوسیدهای هستی که بالاخره باید بریزی؟
و هم چنین میگفت:
یا نفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیت...
ای نفس، اگر کشته نشوی، میمیری و پرنده مرگ است که بر لب بام تو نشسته است.
هر آنچه را که آرزو میکردی بدان رسیدی و اگر کار جعفر و زید را ادامه دهی هرآینه هدایت شدهای.
در این هنگام صدای کمک خواهی جنگجویان را از گوشهای از میدان شنید، به سرعت از اسب خود پیاده شد و به سوی آن ناحیه رفت و آن قدر جنگید تا شهید شد.
واقدی روایت میکند: وقتی عبدالله بن رواحه به شهادت رسید، مسلمانان شکست خوردند و به هر سو فرار کردند. در این حال یکی از انصار به نام ثابت بن أقرم به سوی پرچم رفت و آن را برداشت و فریاد زد:ای مردم به دور من جمع شوید! به تدریج تعداد اندکی به دور او جمع شدند. چشم ثابت به خالد بن ولید افتاد و فریاد زد:ای ابو سلیمان، بیا و پرچم را بگیر. خالد گفت: تو بزرگتر از من و از رزمندگان بدر و أولی از من هستی! ثابت گفت:ای مرد بیا و پرچم را بگیر، به خدا قسم که من آن را برنداشتهام مگر اینکه به تو بدهم. و خالد آن را گرفت. مشرکان از هر طرف بر او حمله میکردند... تا اینکه او به کمک اصحابش توانست که آنها را عقب براند. کمکم افراد فراوانی به لشکر دشمن اضافه شد و برای همین او و اصحابش عقبنشینی کردند و مشرکان به تعقیب آنها پرداختند. قطبة بن عامر فریاد میزد:ای مردم، اگر کسی از روبرو کشته شود، بهتر از آن است که هنگام فرار از پشت سر کشته شود؛ امّا کسی حرف او را گوش نکرد و به دور او جمع نشدند.
پیامبر اکرم (ص) در مدینه
أبان بن احمر بجلی کوفی از امام صادق (ع) روایت کرده است: رسول خدا (ص) در مسجد بود که پردهها کنار رفت و او جعفر را دید که با کفار میجنگد و شهید شد. فرمود: جعفر شهید شد و شکمش پاره گردید.
راوندی در الخرائج و الجرائح از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: در روزی که جنگ موته رخ داد، نبی اکرم (ص) نماز صبح را خواند و بر منبر رفت و فرمود: هرآینه برادران شما وارد جنگ با مشرکان شدهاند. سپس در مورد حمله بعضی بر بعضی دیگر صحبت کرد تا اینکه فرمود: اکنون جعفر بن أبی طالب پرچم را برداشته و برای جنگ پیش رفته است. سپس فرمود: همانا دست راست وی قطع شد و پرچم را به دست چپ گرفته است. سپس فرمود: دست چپ او هم قطع شد و پرچم را به سینهاش گرفته است، سپس فرمود: جعفر شهید شد و پرچم بر زمین افتاد... سپس فرمود: پرچم را عبدالله بن رواحه برداشت... سپس فرمود: عبدالله بن رواحه به شهادت رسید و پرچم را خالد بن ولید برداشت... و مسلمانان بازگشتند... و تعدادی از مشرکان کشته شده و فلانی و فلانی از مسلمانان کشته شده و اسم یکایک شهدای موته را ذکر کرد. سپس از منبر پایین آمد و به خانه جعفر رفت و فرمود که عبدالله بن جعفر را بیاورند و او را در دامن خود نشاند و مورد نوازش قرار داد.
اسماء گفت:ای رسول خدا (ص)، اگر مردم را جمع میکردی و فضیلت جعفر را برایشان بازگو میکردی، هیچگاه فضل جعفر فراموش نمیشد. رسول خدا (ص) به درایت و دوراندیشی وی آفرین گفت. و مثل همین را از امام صادق (ع) روایت کرده و در ادامه نوشته است: سپس رسول خدا (ص) از منزل جعفر به مسجد رفت و بر منبر نشست و مردم را از فضیلت جعفر آگاه کرد و از منبر پایین آمد.
همچنین در محاسن برقی از امام صادق (ع) روایت شده است: وقتی جعفر به شهادت رسید، رسول خدا (ص) به فاطمه (س) دستور داد همراه عدهای از زنان نزد اسماء بروند و سه روز پیش او بمانند و تا سه روز برایش غذا درست کنند و همین به صورت سنّتی درآمد که برای صاحبان مصیبت تا سه روز غذا درست میکردند.
صدوق روایت کرده است: پیامبر اکرم (ص) پس از شهادت جعفر بن أبی طالب و زید بن حارثه، وقتی وارد خانه میشد، بسیار گریه میکرد و میگفت: آنها با من همدم و همسخن بودند و با هم شهید شدند.
و پس از چند روزی خبر رسید این افراد به همان صورتی که پیامبر اکرم (ص) گفته بود به شهادت رسیدهاند.
بازگشت مسلمانان به مدینه
واقدی با سند خود از ابی سعید خدری روایت کرده است: خالد بن ولید همراه افراد شکست خورده به سوی مدینه حرکت کرد. وقتی که مردم مدینه مطلع شدند شکستخوردگان موته به نزدیکیهای مدینه رسیدهاند، به استقبال آنها در جرف رفتند و در حالی که بر صورتهایشان خاک میپاشیدند، میگفتند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید؟! و ابن اسحاق از عروة روایت کرده است: وقتی که آنها به نزدیکی مدینه رسیدند، مسلمانان به استقبالشان رفتند در حالی که رسول خدا (ص) بر چارپایی سوار بود و در جلوی آنها حرکت میکرد... مردم شروع به پاشیدن خاک بر روی آنها کردند و فریاد میزدند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید! اما رسول خدا (ص) میفرمود: اینها فرارکننده نیستند و اگر خدا بخواهد کرّار هستند و دوباره بر دشمن حمله خواهند کرد.
واقدی روایت کرده است: اهل مدینه با بیاعتنایی از جنگجویان موته استقبال کردند به طوری که بعضی از آنان وقتی به در خانه خود میرفتند و در میزدند تا داخل شوند، اهل خانه در را باز نکرده و میگفتند: آیا همراه اصحاب و یاران خود بازگشتهای؟! و افرادی که از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) بودند، از خجالت در خانه میماندند و پیامبر اکرم (ص) افرادی را دنبال آنها میفرستاد و پیغام میداد شما در راه خدا عقبنشینی کردهاید تا دوباره به دشمن حمله کنید.
از جمله افراد شرکتکننده در موته سلمة بن هشام مخزومی، پسر امّ سلمه، همسر پیامبر اکرم (ص) بود.
او پس از بازگشت از جنگ وارد خانهاش شد و دیگر خارج نشد تا اینکه روزی همسر وی نزد ام سلمه رفت امّ سلمه از او پرسید: چرا سلمة را نمیبینم، آیا مشکلی برای او پیش آمده است؟ همسرش گفت: نه، ولی نمیتواند از خانه خارج شود؛ زیرا اگر خارج شود او را هو میکنند و میگویند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار میکنید؟! برای همین در خانه نشسته و خارج نمیشود.
امّ سلمه این مطلب را برای رسول خدا (ص) نقل کرد و آن حضرت (ص) فرمود: بلکه آنها در راه خدا عقبنشینی کردهاند تا دوباره به جنگ دشمن بروند و او باید از منزل خارج شود. و سلمه خارج شد.
شهدای جنگ موته
به غیر از سه شهید مذکور، یعنی جعفر، زید و عبدالله بن رواحه خزرجی، افراد دیگری از قریش به شهادت رسیدند که عبارت بودند از: مسعود بن أسود عدوی و وهب بن سعد بن أبی سرح، برادر عبدالله بن سعد بن ابی سرح. و از بنی نجار از قبیله خزرج عبارت بودند از: سراقة بن عمرو، جابر بن عمرو و برادرش ابو کلاب یا کلیب، عمرو بن سعد و برادرش عامر و حارث بن نعمان بن أساف یا یساف.
و در مورد تاریخ این جنگ باید گفت که در جمادی الاول سال هشتم بوده است.
پانویس
- ↑ ر.ک : معجم البلدان، ج ۸، ص۱۹۰.
- ↑ ر.ک : طبقات ابن سعد، ج ۲، ص۱۲۸
- ↑ بصری بر وزن کبری مرکز حوران و از توابع دمشق در شام بوده است که رسول خدا (ص) دو بار به آن وارد شد و اهالی آن در سال سیزدهم هجری با مسلمانان مصالحه کردند و این اولین شهر شام بوده است که با مصالحه فتح شده است.
- ↑ و غسّان نیز از أزد میباشد، مغازی، ج ۲، ص۷۶۰.
- ↑ واقدی، المغازی،۱۴۰۵، ص۷۵۵ و ۷۵۶
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۵- ۷۵۶ و کسی غیر از واقدی علّت جنگ را ذکر نکرده و متعرض مسأله نامه و رسول و غسّانی نشده است. و در حاشیه استیعاب و الاصابة، ج ۱، ص۳۰۵ به شماره ۱۴۵۹ و اسد الغابة، ج ۱، ص۳۴۲ آن را در بخش رجال ذکر کردهاند.
- ↑ إعلام الوری، ص۲۱۲ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵. و در تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۶۵ مینویسد: گفته شده است که فرمانده اول جعفر و پس از او زید و عبدالله بن رواحه بودهاند. و معتزلی در ج ۱۵، ص۶۲ مینویسد: محدثان اتفاق نظر دارند که زید بن حارثه فرمانده اول بوده است و شیعه آن را انکار کرده و گفتهاند: فرمانده اول جعفر بن أبی طالب بوده است و در این زمینه روایاتی را ذکر کردهاند. در ادامه مینویسد: من در اشعاری که محمد بن اسحاق در کتاب مغازی نقل کرده است، شواهدی را یافتم که قول شیعه را ثابت میکند، از جمله آنها شعری است که آن را از حسّان بن ثابت روایت کردهاند که میگوید: فلا یبعدن الله قتلی تتابعوا بمؤته منهم ذو الجناحین جعفر و زید و عبدالله حین تتابعوا جمیعا و أسیاف المنیة تخطر خدای آن کشتگانی که یکی بدنبال دیگری رفتند، از رحمت خود دور نکند، آنها که در موته کشته شدند که از آنها جعفر طیار بود و همچنین زید و سپس عبدالله که یکی پس از دیگری همگی رفتند، در حالی که شمشیر مرگ نمایان بود. و همچنین کعب بن مالک انصاری میگوید: ساروا امام المسلمین کانهم طود یقودهم الهزبر المشبل اذ یهتدون بجعفر و لواؤه قدّام أولهم و نعم الأوّل پیشاپیش مسلمانان رفتند گویا که کوهی بودند که آن شیر شیرزه رهبریشان مینمود. آنگاه که توسط جعفر و پرچم او رهنمون میشدند. او نخستینشان بود، و چه نخستین خوبی!.
- ↑ ظاهرا این توصیه بعد از نماز ظهر در مسجد و خطاب به فرماندهان و به خصوص جعفر طیار بوده است.
- ↑ ثنیة الوداع در جهت شام قرار داشته است نه در جهت مکه.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۶- ۷۶۰.
- ↑ إعلام الوری، ص۲۱۳ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵ آن را از او نقل کرده و در هر دو آمده است: شمشیرهای مشرفی منسوب به همین مشارف است که برای سلیمان (ع) ساخته میشد. و در سایر تاریخها آمده است: به اطلاع مسلمانان رسید که هرقل با صد هزار نفر در مآب اردو زده است! وی به مدت سی سال پادشاه بود که چند سال آن قبل از هجرت بود و تا اواخر دوران خلفای سهگانه طول کشید، چنانکه این مطلب از تاریخ مختصر الدول ابن العبری، ص۹۱- ۹۲ فهمیده میشود. جنگ موته در سال هشتم هجری که مصادف با نیمه پادشاهی وی بود، رخ داد. و در تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۵۴ آمده است که هرقل در سال بیستم هجری مرد و مسعودی میگوید: پادشاهی او پانزده سال طول کشید که هفت سال آن قبل از هجرت بود، مروج الذهب، ج ۱، ص۳۶۲ و ج ۲، ص۲۷۸. بنابراین جنگ موته در اواخر حکومت وی بوده است و در ادامه مینویسد: او همان هرقل اول بوده است که بعد از او پسرش موریق و سپس قیصر و سپس هرقل بن قیصر در دوران عمر حکومت کردهاند: و در کتاب التنبیه و الاشراف، ص۱۳۳ آمده است: هرقل بن فوقاس بن مرقس، از جمله فرماندهان قیصر، بود که مردم را علیه قیصر تحریک کرد مردم او را به قتل رساندند و ابن فوقاس را پادشاه خود کردند و این مصادف با ایام هجرت بود و او بیش از بیست و پنج سال پادشاهی کرد که تا دو سال از اوایل خلافت عمر طول کشید. وی در ص۲۳۰ در مورد جنگ موته مینویسد: لشکریان روم که صد هزار نفر بودند به وسیله هرقل برای مقابله با مسلمانان فرستاده شده بودند و در آن هنگام وی در انطاکیه حضور داشت و شرحبیل بن عمرو را عامل عربهای مسیحی که شامل قبایل غسّان و قضاعه و غیره میشد قرار داده بود و ثیاذوکس، رئیس اسقفها را عامل روم قرار داده بود.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۷.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۹.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۰- ۷۶۱.
- ↑ پی کردن به معنای قطع زردپیای است که بین مفصل ساق و پای اسب قرار دارد.
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۰ و طبرسی در إعلام الوری از ابان بن عثمان احمر بجلی کوفی از فضیل بن یسار از امام باقر (ع) روایت کرده است: در آن روز جعفر در حالی به شهادت رسید که پنجاه زخم برداشته بود که بیش از پنج زخم در صورتش بود؛ إعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۳. و واقدی در ج ۲، ص۷۶۱ روایت کرده است که یکی از رومیها او را دو نیمه کرد و در یک نیمهاش بیش از سی جراحت وجود داشت و در روایت دیگری آمده است که شصت جراحت برداشته بود و در دیگری آمده است که بین دو شانهاش هفتاد و دو ضربه شمشیر و نیزه وارد شده بود و از جمله نیزهای در بدنش فرو رفته بود.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۱.
- ↑ و این نیز دلالت دارد که جعفر طیار نخستین فرمانده بوده است.
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۱.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۳.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۶۶ به شماره ۳۵۶ و خلاصه آن را در شماره ۱۹۸ آورده و ابن اسحاق در سیره، ج ۳، ص۲۲ بدان اشاره کرده و واقدی آن را در مغازی، ج ۲، ص۷۶۱- ۷۶۲ روایت کرده است و بنابراین آنچه را که اصفهانی در مقاتل الطالبین ص۸- ۷ چاپ نجف اشرف و ص۱۳ چاپ بیروت از عبد الرحمن بن سمره روایت کرده، صحیح نمیباشد. وی در آنجا آورده است که پس از جنگ موته خالد بن ولید مرا به عنوان بشارت دهنده (همین طور آمده) به سوی رسول خدا (ص) فرستاد. هنگامی که در مسجد بر آن حضرت (ص) وارد شدم، به من فرمود:ای عبد الرحمن پیغامت را بگو و سپس اخبار را برای اصحابش بازگو کرد که همگی گریستند. و در شرح المواهب، ج ۲، ص۲۷۶ آمده: گفته شده است که ابو عامر اشعری یا یعلی بن امیه خبر موته را به مدینه آوردهاند.
- ↑ محاسن، ج ۲، ص۱۹۴ به شماره ۱۹۹.
- ↑ المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۸.و طبرسی در إعلام الوری از عبدالله بن جعفر روایت کرده است: رسول خدا (ص) دستم را گرفت و درحالیکه بر سرم دست میکشید به سوی مسجد حرکت کرد و بر منبر رفت و مرا جلوی خود در پله پایینتر نشاند و در حالی که غم و اندوه چهرهاش را فراگرفته بود، فرمود: غم و اندوه من در مصیبت برادر و پسر عمو بسیار زیاد است.ای مردم، آگاه باشید که جعفر به شهادت رسیده و دو بال به او عنایت شده است که در بهشت با آنها پرواز میکند. سپس از منبر پایین آمد و داخل خانهاش شد و مرا هم با خود برد و دستور داد که غذایی برای خانواده ما تهیه شود. سپس مرا به دنبال برادرم فرستاد که او را هم نزد آن حضرت (ص) ببرم. ما نزد آن حضرت (ص) رفتیم و- به خدا قسم- که غذای لذیذ و مبارکی را خوردیم و تا سه روز پیش وی ماندیم و با او به حجره هر کدام از زنانش که میرفت، میرفتیم و بعد از آن به خانه خودمان بازگشتیم. این روایت را واقدی در مغازی، ج ۲، ص۷۶۶- ۷۶۷ آورده است. سپس طبرسی از امام صادق (ع) روایت کرده است که رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود: برو و در مصیبت پسرعمویت گریه کن، إعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۴. بنابراین آنچه را که ابن اسحاق در سیره، ج ۴، ص۲۳ آورده و آنچه را که واقدی در مغازی، ج ۲، ص۷۶۷ از عایشه روایت کرده است که نبی اکرم (ص) به مردی دستور داد تا زنها را ساکت کند و اگر ساکت نشدند به دهانشان خاک بپاشد! صحیح نیست. این در حالی است که واقدی و ابن اسحاق با سندهای خود درباره اسماء روایت کردهاند که او شیون و زاری کرد و جیغ کشید تا زنان به دورش جمع شدند و روایت نکردهاند که آن حضرت (ص) اسماء یا آن زنان را از گریه کردن منع کرد! بلکه روایت کردهاند که آن حضرت (ص) نزد فاطمه (س) رفت و به او فرمود که برای خانواده جعفر غذا درست کند، سیره، ج ۴، ص۲۲ و مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۶ و در آن آمده است: بر مثل جعفر، گریه کنندگان باید گریه کنند!.
- ↑ المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۷ و ۱۹۶ و در فروع کافی، ج ۳، ص۲۱۷، حدیث ۱ و کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص۱۸۲- ۱۸۳، حدیث ۵۴۹ و ۵۴۶ و در آن آمده است: آنها مشغول درست کردن غذا شدند. و ادامه داده است: از آداب جاهلیت آن بود که نزد صاحبان مصیبت مهمان شده و غذا میخوردند و سنت این است که غذا برای آنها فرستاده شود، امالی شیخ طوسی، ص۶۵۹ به شماره ۱۳۶۰.
- ↑ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص۱۷۷، حدیث ۵۲۷.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۲۱، حدیث ۱۹۸. و شاید که این خبر را عبد الرحمن بن سمره آورده باشد، چنانکه در مقاتل الطالبین، ص۷ آمده است و یا عامر اشعری یا یعلی بن امیه خبر را آورده باشد، چنانکه در شرح المواهب، ج ۲، ص۲۷۶ آمده است.
- ↑ در اطراف مدینه
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۵۶۴- ۵۶۷.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۴ و از او در اعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۵.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۵ و سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۵- ۲۴.
- ↑ اصفهانی در مقاتل الطالبین، ص۸ از علی بن عبدالله بن جعفر نقل کرده است که جعفر در سی و چهار سالگی به شهادت رسیده است. سپس گفته است: این مطلب به نظر من توهّمی بیش نیست، زیرا با هر یک از روایات که مقایسه شود، معلوم میگردد که عمر وی هنگام شهادت بیش از این مقدار بوده است؛ زیرا وی در سال هشتم هجرت به شهادت رسیده است و بین این سال تا مبعث پیامبر اکرم (ص) بیست و یک سال فاصله بوده است و او از برادرش علی (ع) مسنتر بوده است.
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۵.
- ↑ مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۹. با حفظ این مطلب باید گفت که در یکی از دو روایت کلینی در اصول کافی، ج ۲، ص۵۴ از ابی بصیر از قاسم بن برید از امام صادق (ع) آمده است: روزی رسول خدا (ص) حارثة بن مالک بن نعمان انصاری را ملاقات کرد و از او پرسید: حالت چطور استای حارثه؟ گفت:ای رسول خدا، حقیقتا مؤمن هستم! رسول خدا (ص) به او فرمود: برای هر چیزی حقیقتی است و حقیقت و نشانه گفتار تو چیست؟ جواب داد: از دنیا رویگردان شدهام و شبها خواب ندارم و پوستم به استخوانم چسبیده است و گویی عرش خدا را مینگرم که برای حساب و کتاب آماده شده است و گویی بهشتیان را میبینم که در بهشت قدم میزنند و گویی که صدای ناله و گریه جهنمیان را میشنوم! رسول خدا (ص) به او گفت: بندهای هستی که خداوند قلبت را نورانی کرده است! صاحب بصیرت شدهای، پس ثابت قدم باش! او به رسول خدا (ص) گفت: برایم دعا کن که توفیق شهادت را به من عنایت فرماید. رسول خدا (ص) دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا توفیق شهادت را به حارثه عنایت فرما. طولی نکشید که حارثه به همراه جعفر بن أبی طالب به شهادت رسید و او دهمین شهید پس از جعفر بود. امّا باید گفت آن کسی که در موته به شهادت رسیده، حارث بن نعمان بن أساف یا یساف بوده است، نه حارثة بن مالک بن نعمان. و در سیره و تاریخ شخصی به این اسم یافت نمیشود. بلکه حارث بن مالک، پدر واقد لیثی بوده و او این شخص نمیباشد و حارث بن مالک بن برصاء هم در سال هفتم مسلمان شد و قطعا که او هم این شخص نمیباشد. و در آخر روایت دیگری، که آن هم از امام صادق (ع) در معانی الاخبار شیخ صدوق، ص۱۸۷ نقل شده، آمده است که وی به پیامبر اکرم (ص) گفت:ای رسول خدا، از چیزی برای خودم نمیترسم مگر از چشمهایم! و رسول خدا (ص) دعا کرد و او نابینا شد! و این را شیخ طوسی در رجال خود ذکر کرده و درباره وی گفته است: او در بدر و احد و جنگهای دیگر شرکت کرد... و در جنگهای امیر المؤمنین هم شرکت کرد تا پس از امیر المؤمنین (ع) در زمان معاویه از دنیا رفت؛ رجال شیخ طوسی، ص۱۷، چاپ نجف اشرف. همچنین عسقلانی آن را در الاصابة در شمارههای ۱۴۷۸ و ۱۵۳۲ نقل کرده و این حدیث را از تعدادی از جوامع حدیثی استخراج کرده است که با الفاظ مختلف نقل شده و سپس گفته است: این، حدیث مشکلی است که نقل با سند آن ثابت نیست، بنابراین نمیتوان بدان اعتماد کرد.
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۴، ص۱۵ و إعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۲ و مناقب آل أبی طالب، ج ۱، ص۲۰۶- ۲۰۵.
منابع
- کتاب